افسوس

دیر است که دلدار پیامی نفرستاد       ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

در یک روز آفتابی قدم در کوچه نو گذاشتم و راهی شدم. در راه دیدم ایستاده ای و سرگرم کارت هستی. گذشتم و روزهای بعد هم دیدمت. چه روزگار خوشی کنارت

گذاراندم. چگونه تنهایت گذارم؟ بروم سوی سرنوشت... روز های پی در پی میدیدمت و هر روز خاطره ای خوش تر در ذهنم نقش میبست. چه کنم؟ چه کنم که عاشقت

شدم؟ روزی حرف زدی و عاشق صدایت شدم. چه کنم که دیگر صدایت را نمیشنوم؟ باید بروم و فقط در رویایت زندگی کنم. کاش حال و هوایم را میفهمیدی.

اما افسوس که دلت جایی دگر گیر است و من تا همین دیروز نمیدانستم.

فهمیدم که مهربانی ات سهم دیگریست و من حتی در حباب های قلبت هم جایی ندارم. نمیدانم شاید هم دارم. هیچگاه با تو حرف نزدم و در آرزوی یکبار...

فقط یکبار حرف زدن با تو میمیرم. افسوس که نمیدانی همیشه با من هستی. افسوس که حتی اندک ناراحتی وجودت را فرا نمیگیرد که من رفتم. کاش حتی کمی ناراحت

میشدی. فقط برای یک روز. اما افسوس که انسان فراموشکار است. چه کنیم که اسیر انسانیت هستیم. فراموش میکنیم که روزی این هم در قلبم جای داشت.

زندگی افسوس است و بس. اما بدان وقتی رفتم تا سالها بیادتم و هیچگاه فراموش نخواهی شد. مهربانترینم همیشه دوستت دارم.

امروز در آرزوی فردا و فردا در حسرت دیروز.

امیدوارم که هیچگاه در چنین موقعیت تلخی قرار نگیرید و همیشه سرسبز باشید و متن بالا رو فقط به چشم متن نخوانید و همیشه بیاد داشته باشید هرگاه کسی را برای همدردی

نداشتید بدانید کسی است که آرزوی یک لحظه با شما بودن را میکند. شاید همین لحظه. به فکر فرو برو و بدان تنها نیستی. همیشه کسی در آرزوی توست.